Sunday, January 20, 2008

كنون كه مست و خرابم صلاح بي‌ادبي است

تا حالا شده بري جايي و با بقيه فرق داشته باشي و فشار بهت بيارن كه مثل اون‌ها بشي؟ و تو مقاومت كني؛ چون راه و روش زندگي اون‌ها رو دوست نداري؟ حالا اين شده قضيه من (و يادم نمي‌ره كه خيلي‌ها مثل من هستن و هر كدوم از ما نماينده يك عالمه آدم ديگه هستيم كه بينشون بزرگ شديم) و رياكاري اين حضرات.
من نمي‌خوام بگم شيعه خوبه يا بده؛ اون‌قدر دلخوري از سردمداران مذهب دارم كه اصلا ديگه حوصله افاده‌ها، دروغ‌ها، كلك‌هاي شرعي و غيرشرعي‌شون رو ندارم. مي‌گن مذهب بخشي از هويت آدمه، حالا مني كه تا 7 8 سال پيش از اين تا مي‌گفتن مهدي، يا قائم يا امام زمان، سرپا واي ميستادم (شيعيان مي‌گن مستحبه كه اين كار رو بكني، يعني آماده ظهور حضرتي)، حالا وقتي خماري تعصب از سرم پريد و ديدم كه هر چي بوده دروغ بوده... حالا دلم رو به چي خوش كنم؟ به يه آدمي كه 1400 ساله رفته ته چاه؟ چون كاري ازش بر نمياد و منتظره فرصت نشسته تا بياد بيرون و خون به پا كنه...؟!
ديروز يك عالمه گوسفند رو سر بريدن! چرا؟ چون امام حسين رو 1400 سال پيش سر بريدن! نمي‌دونم شما هم متوجه شباهت مسخره اين دو تا هستين؟ مي‌گن امام حسين مظلومه، بعد گوسفندها رو مظلومانه سر مي‌برن. مي‌گن امام حسين سرور جوانان بهشته و لابد طبق فرمايش‌هاي شهوت‌آلودشون الان با حوري‌هاي 80 متري بهشتي لم دادن و دارن شراب و كباب مي‌خورن... حالا معلوم نيست چرا براي حسيني كه – طبق ايده‌آل‌هاي عرب 1400 سال پيش – انقدر خوشبخت شده، گريه مي‌كنن؟ و اتفاقا از اون گوسفندي مي‌خورن كه حسين‌وار از علف‌هاي كوفه خودش بيعت گرفته بود؟ مي‌بيني؟ اين‌ها حتي انقدر استدلال ندارن كه مراسمشون يه فلسفه درستي داشته باشه... همين حسين، كه ما ايراني‌ها (كه قبلا سوگ سياوش مي‌گرفتيم و الان عاشورا) سنگش رو به سينه مي‌زنيم، روز قبل از جنگ مي‌گه بذارين برم ايران،‌ با ديلميان جنگ كنم... همين حسين كه قاتل پدران و مادران ماست؛ نمي‌خوام قضيه رو نژادي كنم، ولي همين آقا مثل خيلي ديگه از آدم‌هاي هم دوره خودش، طبق همون رسم و آييني كه پدربزرگش يا بنا كرده بود يا قوت داده بود، كشته شد. تازه خيلي بهش لطف كردن كه زهرا رو به كنيزي نگرفتن و سجاد رو زنده نگه داشتن... خود همين دار و دسته، اومدن ايران، به مادران ما تجاوز كردن و پدرهامون رو كشتن. مي‌دوني، من يك قطره اشك هم ندارم كه براي دين آلوده‌ها بريزم. من ايراني بودم كه به اسلام هويت دادم؛ از اين هيولاي ضد بشري يه چهره قابل تحمل ساختم، تربيتش كردم و حالا اين باز داره شاخ و شونه مي‌كشه؛ نمي‌دونم چطور ممكنه آدم از تاريخ اين‌ها خبر داشته باشه و براشون عزاداري كنه....؟
همين امروز داشت آقاي صالحي رو نشون مي‌داد. نمي‌دونم مي‌شناسينش يا نه؟ يكي از رهبران جنبش كارگري توي كردستان، توي سقز. توي زندان، يه كليه‌ش رو تقريبا داره از دست مي‌ده؛ از وخامت حال مجبور شدن ببرنش بيمارستان و الان در حالي كه دستش رو به ميله تخت دستبند زدن مثلا دارن درمانش مي‌كنن... پسرش با voa مصاحبه مي‌كرد؛ حرف‌هاي معمولي مي‌زد: پدرم بيماره، پدرم بايد عمل بشه، پدرم ... (و داشت گريه‌ش مي‌گرفت؛ شايد مي‌خواست بگه پدرم داره مي‌ميره...). مي بينين؟ هيچ كس براي صالحي سينه نمي‌زنه. هيچ كس تراژدي ابراهيم لطف‌الهي رو جدي نمي‌گيره. بدون اينكه معلوم شه چرا، توي زندان مرد. مي‌گن خودكشي كرده (يه دروغ ديگه- ديگه عادي شده)؛ هيچ كس يادش نيست يه احمد باطبي هم بود كه مفتي مفتي زندگي‌ش رو باخت. هيچ كس ديگه ابراهيم‌نژاد رو يادش نيست كه توي كوي گلوله خورد... هيچ كس ديگه بوي گاز اشكاور رو يادش نمياد كه از خيابون جمالزاده تا ميدون فردوسي رو گرفته بود. ديگه كسي صداي گلوله، برق گلوله رو توي شب 19 تيرماه يادش نمياد...
عاشوراي امسال هم گذشت و سال‌هاي بعد هم مياد و مي‌ره... ولي كسي هزاران هزار خولي و شمر و حرمله (كه اي كاش اين‌ها بودند و خميني و نوچه‌هاش نبودن) رو كه بين ما دارن راه مي‌رن نمي‌بينه. ايراني‌هاي آزاده كه داشتن خودشون رو تو قرن چهارم از زير يوغ دين بيرون مي‌كشيدن، حالا چي كار مي‌كنن؟ عزاداري مي‌كنن براي قاتلان خودشون، مرده‌پرستي مي‌كنن، آب به آسياب اهريمن مي‌ريزن؛ يه نگاه بكنين به شهرتون! كجا رفتند رازي‌ها، ابن‌سيناها و بيروني‌ها؟ كجا رفتن اميركبيرها و مصدق‌ها؟ از صبا چه خبر؟ درويش خان چي؟ از طاهره قره‌العين چه خبر؟ كسروي‌ها كجا رفتن؟ ستارخان و باقرخان چي‌شدن؟ قاسملو كجاست؟ چرا ديگه هيچ كدوم از اين‌ها رو نداريم؟ تموم شدن؟ استثنا بودن؟ همشون فقط «شرر آتش» بودن؟ راستش رو بخواين، همه اين‌ها هر روز باز به دنيا ميان؛ با آرزوهاي اون‌ها، با آرزوي ايران آزاد، با آرزوي آزادي و دموكراسي؛ ولي اكثرشون، با خورشت قيمه عاشورا و حلواي اربعين و شعله‌زرد نيمه شعبون مسموم مي‌شن... ديگه كسي آرزوهاش يادش نيست؛ رازي‌ها و ابن‌سيناها و مصدق‌ها و ... امروز دارن توي دسته عاشورا سينه مي‌زنن و پاي منبر فلان آخوند طماع دروغ‌زن اشك مي‌ريزن... مسخره نيست؟ ياد شهر قصه افتادم! طرف به خاله سوسكه مي‌گه:
- خانم خوشگله تو ديگه چرا گريه مي‌كني؟
- ملا مي‌گه ثوابه!
- ولش كن گريه ملا آبه...

No comments: