چهارده کت و شلوار، یک روسری و پنج زندانی زن حاصل رافت اسلامی
سرم درد میکند، تلویزیون را خاموش میکنم و به اتاق برمیگردم. در زمان خستگی هیچ چیز بدتر از شنیدن اخبار سفاهتهای جمهوری اسلامی نیست.
دستگیری 5 تن دیگر از فعالان جنبش زنان و بازداشت دو تن از آنان در زندان اوین هم خبر دیگر این روزهاست. نمیدانم چطور ممکن است کسی در حال امضا جمع کردن مرتکب مفاسد اجتماعی شود؟! گویی که پرت و بیربط شنیدن از دستگاه قضایی و نیروی انتظامیای که معمولا باتوم میزند و گاهی هم لگد و مشت، دیگر عجیب نیست. امروز چیزهایی در مورد تلاش برای آزادی خانمها حسینزاده و کشاورز شنیدم؛ امیدوارم زوردتر نتیجه دهد. دیدن وبلاگ به روز نشده خانم حسینزاده هم دیگر چندان آسان نیست...
دستگیری ملوانان و رها کردنشان از ترس به همراه یک دست کتشلوار خاکستری خندهآور مجموعه نابخردیهای آخر بود. هر چه بیشتر به این ماجرا فکر میکنم، بیشتر تاسف میخورم. در خبرها خواندم که احمدینژاد از این که جوانان برای امرار معاش به ارتش میپینودند ابراز تاسف کرده است. گویی او نمیداند که در یک کشور دموکراتیک ارتش چه مفهومی دارد؟ ارتش نهاد پاسدار صلح و دموکراسی است، نه محل تربیت دشمنان مردم تا صحنههای نفرتانگیز - مانند آنچه در پست قبل عنوان کردم - باشد. بریتانیا را نمیدانم، اما خیلی از کشورهای غربی که به زعم جمهوری اسلامی رو به زوال و جامعهشان رو به انحطاط است، خدمت سربازی داوطلبانه است؛ مانند ایالات متحده آمریکا که سربازان بدون وعدههای پوچ و کلید بهشت و حوری و قلمان برای وطنشان میجنگند. دوران سربازی خودم را به خاطر میآورم؛ چه تعداد افسران ارتش ایران را میشناختم که برای امرار معاش مسافرکشی میکردند؛ وطنپرستانی که در جمهوری اسلامی جز آه و اندوه از ارتشی شدن برایشان نمانده بود.
پ.ن.: خیلی چیزها در مورد حرفهای آقایان هست که میتوانم بنویسم، اگر مساله مهمی نبود، در پستهای بعدی.
No comments:
Post a Comment